پریشب بود که از طرف اون مشتری ترجمه ی مقاله م که شب کنکور مجبورم کرد براش مقاله ترجمه کنم پیامی دریافت کردم مبنی بر اینکه "میتونم راجع به کاری باهاتون صحبت کنم؟!" منم گفتم لابد بازم مقاله س، جواب دادم که "بله بفرمایید" شدیدا اصرار کرد که تماس بگیره، گفتم مشکلی نداره، تماس گرفت دوباره همون جمله رو گفت و آدرس قرار رو برام فرستاد! همین که گفتم اوکی میام دوهزاریم افتاد که این روش دعوت، دقیقا روش دعوت توی این شرکت های هرمیه که لعنت خدا بر کسی باد که اساس اونو پایه ریزی کرد!angry فک نکنم بدونین که من سالی که فارغ التحصیل شدم و به شدت دنبال کار بودم توسط یکی از همینا تو تله افتادم و با چه وضعی تونستم از شرش خلاص شم و البته کلی آدم رو هم تونستم همراه با خودم نجات بدم.angel
روز قرار دیروز بود.از اونجایی که کلا من اون منطقه ی قرار رو نمیشناختم و تنهایی جایی که نمیشناسم نمیرم، از زهرا (دوست و همکار سابقم توی آموزشگاه) خواستم همراهیم کنه و قرار بود با یه آشنای ذکور هم برگردیم خونه که بیچاره فک میکرد کارمون نیم ساعته تموم میشه اما اونا ما رو بیشتر از یه ساعت و نیم علاف (الاف؟) یه سری حرفای صد من یه غازشون کردن و اونم حسابی کفری شده بود. ولی خب بعدش اینقده بهش خوش گذشته بود که کم مونده بود به من پیشنهاد بده که بیا باهم دوست شیم (عقدهای هم شمایین نه من!)  indecision. استغفرا. مردم تو روز عرفه استغفار میکنن و ما گناه. خدایا غلط کردم ننویس! crying
القصه یه دختر با ظاهر نامناسب که نهایتا میتونست با ظاهرش پسرا رو گول بزنه، بعداز یه ساعت و نیم موعظه و از اون اصرار و از من انکار خسته شد و از یه پسر فوکولی که به نظر میومد از من کوچیکتره خواست که بیاد قانعم کنه. تو دلم خندم گرفته بود که آخه تویه فسقل کی باشی و چی راجع به خودت فکر میکنی که با اینهمه اعتماد به نفس کاذب نشستی داری به من میگی چی درسته چی غلط! خلاصه که جفتشونو در کمال احترام شستم انداختم رو بندlaugh و خیلی غیر مستقیم به اون مشتریم سعی کردم حالی کنم که بابا گول اینا رو نخور که فقط پول و زمان و انرژیتو هدر میدی! 
وقتی برگشتم خونه دیدم قراره شام بریم پارکی که چند شبه شهرداری اونجا برنامه های شاد تدارک دیده. بین اونهمه جماعتی که اومده بودن سه تا خانوم خارجی هم بودن که خونواده واسه اینکه منو تحریک کنن برم باهاشون حرف بزنم هی می گفتن اینا کره ای هستن برو باهاشون دوست شو شاید فرجی شد تو هم باهاشون رفتی. خر شدم و رفتم باهاشون حرف زدم و دیدم اهل تایوانن!frown گفتم خدایا دمت گرم بعد از مدت ها توریست دیدیم اونم که تایوانی از آب دراومد. چی میشد توی این شب عزیز "جانگ ایل ووheart" بجای اینا می بود که مطمئنا نه کسی اونجا اونو میشناخت و نه کسی اونجا انگلیسی (چه برسه کره ای) بلد بود که بتونه مخشو بزنه و فقط من بودم و اون و قسمت و سرنوشت و از اینا. هههعععیی! sad بگذریم.
+ این پست ساعت سه بامداد روز دوشنبه به دلیل بی خوابی من نوشته شده و هیچ ارزش دیگری ندارد.! (معمولا ظهرا نخوابم شبا بی هوش میشم. امشب چرا خواب به چشمم نمیاد خدا میدونه!!! اولین باره!!) 

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مشاور اجرایی و مجری در زمینه مارکتینگ Jaime روی خط آفتاب وبلاگ شخصی محمد سبحانی نیا خرید کتاب الکترونیکی Bryan John کمپرسور باد hamvelayati فروشگاه بزرگ ايران زمين